چهارمین ماهگرد و واکسن چهارماهگی
چهارمین ماهگرد زندگیت مبارک عسلکم
عزیز مامان، تو روز به روز بزرگتر میشی و چهره عوض میکنی و بازیگوشتر میشی و منو بابایی عاشقتر...عاشقتر از روز قبل.
البته گاهی اوقاتم خیلی خسته میشیم اما یه لبخند تو تمام خستگی رو از وجودمون میبره.
صبح روز یکشنبه بابایی جونی مرخصی گرفت و اومد و باهم برای زدن واکسنت رفتیم. خداروشکر پسرخوبی بودی فقط موقع تزریق واکسن یه کوچولو گریه کردی.
وباز خداروشکر که تب نکردی فقط گاهی کمی بدنت گرم میشد . مثل واکسن دو ماهگیت . اما سر واکسن دوماهگیت چون موقع زدن واکسن خوابت برده بود ، خیلی گریه کردی و یکی دو روز کمی بیحال بودی.
عزیزم این عکس آرامش بعد واکسن دوماهگیته. برای اینکه پاهاتو تکون ندی و دردت نگیره پاهاتو بسته بودم .
اینم چهارماهگی
امروز هم که حالت بهتره چندتا عکس ازت گرفتم:
اینجاهم که داری باتمام وجود جیغ میکشی...جیغ بنفش...