در اومدن اولین دندون گل پسرم
یه مدت بود که خیلی بد قلق شده بودی به زور باید میخوابوندیمت. هرچیزی رو که به دهنت میبردی با لثه هات محکم فشار میدادی و گریه میکردی ...حدس ما براین بود که میخواد دندونت در بیاد و بعد چندوقت همینطورهم شد. یه روز که دستمو تو دهانت گذاشتم که با لثه هات فشار بدی و دردت تسکین پیدا کنه متوجه تیزی دندونت شدم و خیلی خوشحال شدم ...
روز 13 مهر بود . خونه مامان جون بودیم. مامان جون هم بنا به رسم قدیمی و همیشگی برات برنج سرخ کرد و رو سقف خونه ریخت تا پرنده ها بخورن و دندون پسرم راحتتر دربیاد...
مامان جون رایان، مامانی من ، دستت درد نکنه...من و رایان خیلی دوستت داریم
از وقتی که تو به دنیا اومدی مامان جون و بابا جون برامون خیلی زحمت کشیدن. حدود دو ماه قبل از تولدت و حدود پنجاه روز بعد تولدت ما اونجا بودیم و تمام سختیهای روزای اول به دنیا اومدنت رو دوش اونها بود. واقعا ازشون ممنونم... کاش براشون دختر خوبی باشم...
خلاصه امروز که ششم آبانه همین یه دونه دندونت نصفه دراومده و قیافت خیلی بامزه تر شده عزیز دلم و فکر کنم دندون کناریش هم درحال در اومدنه...
ببخش که اینقدر دیر به دیر وبلاگتو بروز میکنم ...واقعا نمیرسم.
هنوز موفق نشدم از دندون خوشکلت عکس بگیرم . به محض اینکه عکسشو گرفتم برات میذارم جیگر مامانی.