این روزااااااااا
این روزااااااا دیگه قشنگ راه میری،میدوی جیگر مامان...هرجا دلت بخئاد میری و شیطونی میکنی.دیروز بود که برای اولین بود گداشتی دمپایی پات کنم و باهم به حیاط خونه مامان جون رفتیم و کلی بهمون خوش گذشت...هروقت کفش و دمپایی پات میکردیم کلی بدت میومد و مجبور میشدیم زود درش بیاریم ولی ایندفعه نمیدونم چه جوری شد که پوشیدی و خوشت اومد و این شد اولین دمپایی پوشیدن و ددر رفتن پسرم با پای خودش...
این روزااااااخیلی بامزه تر شدی و وقتی ازت میپرسم عسل مامان کیه؟ جیگر مامان کیه؟ دو دستتو به سینه ت میزنی و میگی:من من....واااااااای که چقدر قند تو دلم آب میشه...چقدر این لحظه ها شیرین و ناب و تکرار نشدنین....
از یه ماه پیش گوشی رو برمیداری و میگی:عه عه...
این روزاااااااگوشی و برمیداری و همینجور راه میری و تند تند حرف میزنی اگر هم کسی اونور خط باشه قشنگ باهاش حرف میزنی...اما حرفهایی که فقط خودت متوجه میشی عسل مامان...دیروز که بابا اهواز بود کلی باهاش صحبت کردی (برای اولین بار)...
این روزاااااا راه میری و دست میزنی و میگی:هو هو...مثلا تو جشن تولدات خودت یه پا مجلس گرم کن بودی و همش وسط میچرخیدی و دست میزدی و هو هو میگفتی...
راستی امروز خلاصه موفق شدم ببرمت و واکسن یک سالگیتو بزنم
قبلا 2 بار بردمت و همش میگفتن واکسن تموم شده باید زودتر بیاین..خدارو شکر این واکسن تب و مشکلات دیگه نداره و فقط موقع تزریق واکسن اذیت شدی و گریه کردی مامان برات بمیره...