رایان عشق مامانرایان عشق مامان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

رایان دوست داشتنی ما

چهاردهمین ماهگرد وروجک مامان

1394/3/15 18:07
نویسنده : مامان رایان
727 بازدید
اشتراک گذاری

چهاردهمین ماهگردت مبارک باشه خوشگل و وروجک مامان

چند وقتی بخاطر دلایل متعدد از جمله درس خوندن و کنکور بابایی و ماموریتش ، خونه مامان جون هستیم ومتاسفانه اینجا هم نت ضعیفه نمیتونم وبلاگتو آپدیت کنم گلم...خلاصه اینکه واقعا وروجکی شیطونی شدی واسه خودت...شیطون البته بسیار باهوش (بزنم به تخته)...متوجه تمام صحبتهای ما میشی و با تمام وجود میخوای حرفاتو به ما بفهمونی و دستمونو میگیری و ما رو به سمت هدفت میبری ،وقتی به بابایی زنگ میزنم کلی باهاش صحبت میکنی(از اون حرفاییی که فقط خودت متوجه میشی)...همش میخوای بری تو حیاط و عااااااشق اب بازی هستی چه تو حیاط چه تو حموم ...وقتی بهت میگیم رایان بریم حموم یا اب بازی با کله میدوی و میای...خلاصه خیلی شیرینتر و شیطونتر از قبل شدی مامان فدات بشهماچ

عسل مامان وقتی بهت میگیم دندون کو؟دندونای خوشگلتو روهم میذاری و بهمون نشون میدی و همینطور وقتی میگیم زبونتو به ما نشون بده زبون تازتو درمیاری و به ما نشون میدی ... راستی مامان رو میبوووووووسی و مامان عشششششششششق میکنه از بوسیدنت گلم...البته از خیلی قبلتر این کارو انجام میدادی ولی خیلی کم،در کل الان توجهت به حرفامون بیشتر شده عشق مامان...

سعی میکنی مثل طوطی کلماتو پشت سرما تکرار کنی و یه کم موفق میشی مثلا آب رو میگی ...گاهی اوقات حموم ،نون رو میگی...راستی هرکی رو میخوای صدا کنی میگی ماااا...

راستی چند روز پیش که میخواستیم بریم دکتر و آزمایشهای یک سالگیتو نشون بدیم،اسباب بازیهاتو ریختم جلوت تا بازی کنی و ما آماده شیم که یه دفعه متوجه شدیم چهارتا از مکعباتو رو هم چیدی و شروع کردی به دست زدن...خیلی برام جالب و خوشحال کننده بود که بدون اینکه بهت یاد بدم... فقط یادمه چند شب قبلش با شما و امیر علی عزیزم اینکارو انجام میدادیم و دست میزدیم..آزمایشهاتم خداروشکر همش نرمال بود و آقای دکتر که ازت خوشش اومده بود با گوشی خودش ازت عکس گرفت مامانی فدای خوشگلیت بشه با اون موهای پشت فرفری و جلو صافتماچ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)