رایان عشق مامانرایان عشق مامان، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

رایان دوست داشتنی ما

اولین سفر رایان به مشهد مقدس

بابایی جونی خیلی دوست داشت که پسرمونو به مشهد ببره.از همون موقعی که به دنیا اومدی تو فکرش بود و براش برنامه ریخت و موفق شد تو اسفند ماه برامون هتل اداره رو رزرو کنه.به این ترتیب ما سعادت پیدا کردیم که به پابوس امام رضا( ع) بریم. از اونجایی که با داشتن وروجک شیطونی مثل شما رفتن با ماشین امکان پذیر نبود تصمیم گرفتیم با هواپیما بریم و روز جمعه 1 اسفند ساعت 3 البته با تا خیر از رشت پرواز کردیم. و روز سه شنبه 5 اسفند ساعت 12 برگشتیم. اوووووف.. این عکس هم قیافه خسته و گر گرفتت تو هواپیماست که با این شدت خستگی اصلا حاضر به خوابیدن نبودی...موقع برگشتن که یک حادثه تاریخی ثبت کردی...انقدر گریه کردی که بابا مجبور شد بغلت بگیره و تو راهر...
19 اسفند 1393

یازدهمین ماهگرد پسر نازم

ناز مامان، شیرین مامان، دیگه کم کم داری یه ساله میشی...خیلی زود گذشت. یازدهمین ماهگردت مبارک پسر ناز و شیرینم این روزا دیگه کم کم تو راه رفتن شجاع شدی و برای خودت از رو زمین بلند میشی و چند قدمی راه میری...کلی هم حرف میزنی واسه خودت هی دستاتو تکن میدی هی حرف میزنی انقدر خوردنی میشی که حدددددددددددد نداره....ادم دوست داره بخورتت ..حرفاتم که فقط خودت متوجه میشی انگار داری به یه زبون دیگه حرف میزنی مثلا چینی، ژاپنی یه چیزی تو این مایه ها... من و بابایی عااااااااااشقتیم ...
13 اسفند 1393

اولین قدمهای عشق مامان

عشق مامان، چند وقتیه قشنگ چند قدم راه میری و میپری بغل من ، بابا جون و مامان جون... یه مدت بابا نبود و ما خونه مامان جون بابا جون بودیم...خوش گذشت ولی همش جای خالی بابا احساس میشد و سخت بود ...عزیز مامان ماشالا خیلی شیطون شدی و به منم خیلی وابسته شدی ...تقریبا هیچ کاری نمیتونم انجام بدم فقط باید بشینم و شما بازی کنی...امیدوارم بهتر بشی و این وابستگیت کمتر بشه...  
29 بهمن 1393

عکسهای آتلیه

4 دی بود که برای دومین بار موفق شدیم به آتلیه ببریمت و ازت عکسای خوشگل بگیریم ... دفعه اول حدود چهار ماه و نیمه بودی که برده بودمت ..اما فایل عکساتو نگرفته بودم که برات بذارم جیگرم اما ایندفعه فایل عکساتو گرفتیم البته فعلا دوتاشو گرفتیم که برات تقویم درست کنیم ..بقیه ش دستم اومد حتما برات میذارم مامانی... جان ره بیمیره مامانییییییییییییی اینم بقیه عکسهای پسر نازم ...
29 بهمن 1393

تحولات نه تا ده ماهگی

تو این مدت دو تا از دندونای خوشکلت شروع به در اومدن کرد ..یکیش که دندون سوم از پایین سمت چپته تقریبا 16دیماه بود که خودشو به من نشون داد و بعدی هم که دندون چهارم از بالا سمت چپه همین چند روز پیش 4 بهمن نوک تیزشو بیرون اورد و منم با دستام حسش کردم....مبارکت باشه عزیزک مامان دیگه حالا کم کم داری وارد جمع کبابخورا میشی نفسم..... سلام سلام صد تا سلام من اومدم با دندونام میخوام نشونتون بدم  صاحب مروارید شدم  یواش یواش و بیصدا  شدم جز کباب خورا پسر زرنگم، یه ماهی هست که بای بای کردنو یاد گرفتی و خیلی بامزه بای بای میکنی...کف دستتو رو به خودت میگیری و دست کوچولو و خوشگلتو بالا و پایین میبری... راستی از دیروز...
7 بهمن 1393

رایان و امیرعلی

مامان جون، خیلی وقته میخوام برات از امیرعلی بگم. امیرعلی خوشگل ما ،پسردایی شماست و  یه سال و یازده روز ازت بزرگتره عزیزم. امیر علی من، عزیزدل عمه خیلی دوستت دارم فدات بشم...رایانی منم خیلی دوستت داره... امیدوارم بزرگ که شدین مثل دو تا برادر باشین که مطمئنم اینجوری میشه... رایانی من،امیرعلی خیلی دوستت داره بهت میگه: یایان...وقتی تو رو میبینه میشینه رو زمین پاهای کوچولوشو دراز میکنه و میگه یایان ..یعنی تو رو بنشونیم رو پاهاش ...انگشتشو میذاره رو بینیت و نازت میکنه انگار چقدر ازت بزرگتره ...عمه فداااااااش بشه. اینم از عکسای دونفره تون...         ...
24 دی 1393